1404/09/09 - دیدگاه شخصی
افراد تسک بیس (کارمحور) و اثر آن بر پروژه های نرم افزاری
زمانی که افراد تنها به انجام یک کار فکر می کنند و تصویر بزرگ پروژه، وابستگی ها و مسئولیت های خود را نادیده می گیرند. نتیجه این رفتار، کاهش کیفیت، افزایش باگ ها، فشار بر اعضای باتجربه و کند شدن رشد کل پروژه است. بدون تفکر سیستمی و حس مالکیت، هیچ تیمی به بلوغ واقعی نمی رسد.
در هر تیم نرم افزاری زمانی می رسد که با افرادی روبه رو می شویم که نگاهشان تنها به همان کاری است که در لحظه انجام می دهند. آن ها تنها به بستن یک تسک فکر می کنند و گمان می برند که همین برای پیشبرد پروژه کافی است. این افراد کار را جدا از سیستم می بینند. برای آنها اهمیت ندارد که این کار کوچک در کنار صدها بخش دیگر چه تاثیری می گذارد و چطور ممکن است یک تغییر ظاهرا ساده کل جریان یک محصول را تحت فشار قرار دهد. همین نگاه باعث می شود که پروژه در ظاهر پیش برود اما در عمق آن مشکلات ریشه دار شکل بگیرد.
.png)
این نوع نیروی کار معمولا نمی داند که هر بخش از پروژه با بخش های دیگر وابستگی دارد و هیچ کاری در خلأ انجام نمی شود. وقتی چنین فردی به وابستگی ها توجه نمی کند، کاری که انجام می دهد ممکن است به ظاهر درست کار کند اما بعد از مدت کوتاهی گره های جدیدی در بخش های دیگر ایجاد می شود. در چنین وضعیتی تیم مجبور می شود زمان ارزشمندی را برای رفع مشکلاتی تلف کند که از ابتدا با یک نگاه سیستمی قابل پیشگیری بود. عدم توجه به این ارتباط ها باعث می شود که سرعت پیشرفت واقعی پروژه کم شود و بار اضافی بر دوش اعضای تحلیلگر و با تجربه بیافتد.
یکی از مشکلات اساسی این افراد این است که هدفشان حل مسئله نیست، بلکه تمام تمرکزشان بر تمام کردن یک کار تعریف شده است. در نگاه آنها کافی است خروجی کار تولید شود، حالا اینکه این خروجی در بلند مدت چه اثری می گذارد یا در معماری کل سیستم چه جایگاهی دارد اصلا برایشان اهمیتی ندارد. این رفتار باعث می شود کیفیت کار به شدت افت کند، زیرا فرد خود را تنها مسئول انجام یک دستور می داند و نه کسی که باید برای آینده پروژه تصمیم بگیرد.
در کنار این موضوع معمولا حس مالکیت نیز در چنین افرادی وجود ندارد. آنها کار را انجام می دهند و در نهایت اعلام می کنند که مسئولیت بقیه کارها با دیگران است. این رفتار یک فرهنگ خطرناک در تیم ایجاد می کند. وقتی حس مالکیت وجود نداشته باشد، کیفیت اولویت نیست، نتیجه نهایی مهم نیست و اشتباهات تکرار می شوند بدون اینکه فردی واقعا خودش را در برابر آنها مسئول بداند. این روند به تدریج باعث می شود که تیم از درون فرسوده شود و نه تنها پروژه بلکه تعاملات بین افراد نیز تحت تاثیر منفی قرار بگیرد.
یکی دیگر از ابعاد مسئله، توقف رشد حرفه ای است. فرد تسک بیس چون نیازی به درک عمیق پروژه نمی بیند، تلاشی برای یادگیری مفاهیم پایه ای معماری، الگوهای طراحی، تحلیل مسئله یا تفکر سیستمی نمی کند. در نتیجه پس از مدتی تبدیل به گلوگاهی در تیم می شود. سرعت او کم نمی شود اما تاثیر منفی کارهایش بر بخش های دیگر روز به روز بیشتر می شود و رفع مشکلات ایجاد شده توسط او زمان زیادی از دیگران می گیرد.
از نگاه مدیریت نیز حضور این افراد هزینه زیادی ایجاد می کند. مدیر مجبور می شود برای هر کار زمانی برای تحلیل و شفاف سازی بگذارد، وابستگی ها را مشخص کند، ریسک ها را یادآوری کند و در نهایت خروجی نهایی را کنترل کند. همه اینها کارهایی است که فرد باید خودش انجام دهد اما چون مسئولیت پذیری کافی ندارد، این بار بر مدیر و اعضای باتجربه تیم منتقل می شود. در بلندمدت نه تنها سرعت تیم کاهش پیدا می کند، بلکه خستگی ذهنی در میان اعضای دلسوز و تحلیلگر افزایش می یابد.
تاثیر این رفتار تنها در سطح فنی باقی نمی ماند و به فرهنگ تیم نیز سرایت می کند. اگر یک نفر با نگاه تسک بیسی در تیم فعال باشد و مدیریت نشود، به تدریج معیارها و استانداردهای تیم تغییر می کند. افراد دیگر نیز ممکن است به سمت انجام کارهای سطحی و بدون فکر بروند، زیرا می بینند که تنها ملاک پیشرفت، تعداد تسک های بسته شده است، نه ارزش واقعی کار انجام شده. این شیوه کار در نهایت تیم را به حالتی می رساند که خروجی دارد اما شفافیت، کیفیت، مسئولیت پذیری و نگاه بلندمدت در آن گم می شود.
در نهایت باید پذیرفت که تسک بیس بودن نه یک مسئله کوچک، بلکه یک خطر جدی برای هر تیم است. تیمی که می خواهد رشد کند و محصولی پایدار و قابل توسعه بسازد، باید اعضایی داشته باشد که تصویر بزرگ پروژه را می بینند، به تاثیر کار خود بر کل سیستم آگاه هستند و برای نتیجه نهایی مسئولیت می پذیرند. بدون این نگاه، هرچقدر هم که کارها سریع انجام شود، پروژه در سطح می ماند و هیچ وقت به بلوغ نمی رسد.
پایان - 1404/09/09
محمد مهدوی کیا